میخواهم داستان زندگی ام را با یک اعتراف شروع کنم و آن این است در زندگی چیزهای زیادی من را آزار نمیدهد و فقط یک چیز میتواند این کار را بکند. هنگامی که این مسئله مطرح میشود و مردم می گویند که زندگی و سرنوشت اندرو رابرتسون شبیه یک افسانه است در صورتی که به این صورت نیست.
پیش بینی بازی های ورزشی در بتکارت
عزم راسخ اندرو رابرتسون و بازیکنان لیورپول که برای شکست بارسلونا!
میدانم وقتی مردم من را به سیندرلا که داستان زندگیاش همانند افسانه هاست تشبیه میکنند، میخواهند لطفشان را به من نشان دهند و من از آن ها بسیار سپاس گزارم ولی باید به شما بگویم که من چنین حسی ندارم زیرا این قضیه درست نیست و داستان من با زندگی سیندرلا متفاوت است و افسانه نیست.
در زندگی من همانند سیندرلا جادو و چوبی وجود نداشت که بر سر راه من تکان بخورد و زندگیام را متحول کند و یا من در یک نوع قرعهکشی برنده نشدم تا به طور اتفاقی سر از یکی از بزرگترین باشگاه های جهان در بیاورم. دلیل اینکه چرا من یکی از بازیکنان تیم لیورپول هستم میتواند همان دلیلی باشد که چرا من کاپیتان تیم ملی کشورم نیز هستم.
من برای رسیدن به جایگاهی که دارم بسیار سخت، تلاش و کوشش کردم و با انجام این کار توانستم از هر استعدادی که دارم استفاده کنم و به جایگاه فعلی ام دست پیدا کنم. به همین خاطر میگویم که کسی نگوید که زندگی من شبیه یک افسانه است، افسانه نیست بلکه هر آن چیزی که اتفاق افتاده است حاصل تلاشم بوده است و سزاوار آن هستم.
شاید بپرسید که این مسئله چه اهمیتی دارد؟ باید بگویم این مسئله یکی از مهمترین مسائلی است که با آن مواجه هستیم زیرا شاید در حال حاضر برای من یا خانوادهام و یا هر کسی که بدین ترتیب در جایگاه شغلی من است مهم نباشد ولی خدا میداند که چند کودک شبیه اندرو رابرتسون وجود دارند که میخواهند به رویایشان دست پیدا کنند. کودکانی که در تلاش هستند تا مردم و اشخاص متفاوت را متقاعد کنند که استعداد آن ها استحقاق یک فرصت را دارد و به نوعی از کسی کمکی می خواهند تا آن را شکوفا کنند.
کودکانی که اگر باور داشته باشند میتوانند زندگی خود را متحول کنند و دست از تلاش بر نخواهند داشت. شاید باور نکنید ولی من خودم تصمیم نداشتم که تبدیل به پسری شوم که عکسش بر روی پوسترهای مختلف وجود دارد ولی مسئله این است که در هر کاری باید خودتان را باور داشته باشید حتی اگر دیگران به توانایی شما شک کنند شما ایمان خود را از دست ندهید از هنگامی که کودک هستید تا بزرگسالی.
من هم اکنون دو فرزند دارم و دوست ندارم که آن ها در این مورد فکر کنند که پدرمان یک آدم خوش شانس بوده است که به این جا رسیده است بلکه نیاز دارم تا باور داشته باشند که اگر چیزی را بخواهند با ایمان و عزم راسخ میتوانند آن را به دست آوردند فقط در صورتی که با تمام توان روی آن خواسته متمرکز شوند.
یکی از جالب ترین و میتوان گفت بهترین چیزها در مورد فوتبال این است که افراد زیادی مثل من وجود دارند که چنین سرگذشتی را دارند. بسیاری از این افراد نیز در صدر بهترین ها قرار گرفتند زیرا این راه را قدم به قدم پیموده اند. تیم لیورپول نیز که الان بخشی از وجود من هست و من در این تیم بازی می کنم از این مدل بازیکن ها کم ندارد.
بگذارید برای شما مثالی از دیگر هم تیمیهایم بزنم. مثل ویرجیل فن دایک که در حال حاضر بهترین مدافع دنیاست، پیش از این که به این جایگاه برسد فکر میکنید چند سرمربی به او گفته اند که تو نمی توانی در این راه موفق شوی یا می خواستند او را از انجام کاری که میخواست انجام دهد منصرف کنند؟ به شما بگویم که اگر از خودش هم بپرسید میگوید که در طول زندگی اش بسیاری از این افراد وجود داشتند ولی او تسلیم نشده است و به هدف اش ادامه داده است تا تبدیل به بهترین مدافع دنیا شود.
یا محمد صلاح که در حال حاضر یکی از بهترین مهاجمان و تمام کنندگان دنیاست، در برهه ای از زمان او را به صورت کامل از کار بر کنار کردند و گفتند نمیتوانی در این سطح بازی کنی و در حال حاضر میبینید که در چه جایگاهی قرار دارد چون هیچوقت تسلیم نشد.
جوردن هندرسون نیز از دیگر کسانی که به او گفتند تو نمیتوانی در این راه موفق شوی، عددش از دستش در رفته است زیرا هر کسی میرسید به او هم چنین چیزی را می گفت. ولی در این مسیر ادامه داد و از کسانی که او را زیر سوال بردند ساده عبور کرد و موفقیت او را نیز میبیند زیرا همواره دست از تلاش نکشید و به حرف های بی پایه و اساس گوش نداد و هدفش را دنبال کرد.
این مسئله نه در مورد اندرو رابرتسون و کسانی که نامشان را بردم بلکه برای همه صدق میکند، برای من، بقیه بازیکنان و حتی باشگاه لیورپول. ما در حال حاضر در جایگاهی که باید باشیم هستیم زیرا کاری که انجام میدهیم و اعتقادی که به آن داریم انقدر زیباست که هر چیزی را ممکن میسازد. بگذارید برای شما مثالی بزنم. بازی ما با تیم بارسلونا را به یاد بیاورید و کامبکی که در مقابل آن ها زدیم در حالی که ۳ بر ۰ از آن ها در بازی رفت شکست خورده بودیم توانستیم ۴ بر ۰ آن ها را شکست دهیم و به فینال اروپا برسیم حتی لیونل مسی که بهترین بازیکن دنیا نیز هست و در مجموع آن ها تیم فوق العاده دارند هم نتوانستند جلو دار ما باشند و در نهایت حذف شدند. به نظرتان این قضیه جز اعتقاد و باور داشتن به توانایی چه چیز دیگری می تواند باشد؟
شاید کسانی که طرفدار لیورپول نبودند نمیتوانستند هم چنین بازی را متصور شوند و حذف شدن ما را تا حدودی قطعی میدانستند که البته من به آن ها حق می دهم زیرا دلایل کافی برای این که چنین فکری را بکنند وجود داشت که مهمترین آن این بود که ما ۳ بر ۰ در ورزشگاه خانگی بارسلونا نیوکمپ شکست خورده بودیم. ولی برای ما اولین قدمی که میخواستیم برداریم همراه با اعتقادی بود که داشتیم. فقط کافی بود تا به این باور برسیم که علی رغم همه چیز هایی که وجود دارد ما می توانیم بارسلونا را شکست دهیم.
فقط مشکلی که وجود داشت جوی بود که بر علیه ما در رسانه های مجازی و دنیای فوتبال به راه افتاده بود که لیورپول قطعا در جلوی بارسا تسلیم خواهیم شد و این مسئله و سخنان نیز به ما انرژی منفی را منتقل می کرد ولی سعی کردیم آن ها نشنیده بگیریم و از پس این چیزها بر بیاییم. من نیز در شب قبل از بازی سعی کردم به جاهایی که نزدیک آنفیلد است پا نگذارم چون می ترسیدم افکار منفی روی من تاثیر بگذارند چون جار و جنجالی در آن شب ها به پا بود و بر روی هر کسی تاثیر گذار بود.
از طرفی دیگر هم میتوانم به شما بگویم من دلم برای تماشاگران تیم مقابل یعنی بارسلونا می سوخت تا این همه راه را به آنفیلد آمده بودند تا بازی تیم اشان را ببینند و با امیدی که داشتند جشن صعود به فینال را در آنفیلد برگزار کنند. آن روی فوتبال نیز از دید آن ها واقعا نا عادلانه است. این مدل بازی ها برای هر تیمی که باشد همانند جهنم است و تیم و هواداران را بسیار آزار می دهد.
ولی لیورپول در سال های قبل کامبک را انجام داده بود و هواداران لیورپول امید زیادی به برگشت به بازی داشتند زیرا شبیه آن را دیده بودند و هواداران بارسا نیز پارسال چنین حذفی را در مقابل رم تجربه کرده بودند که واقعا برایشان سخت بود تا امسال نیز داستان سال گذشته اتفاق افتاد.ما هنگامی که در رختکن در حال آماده سازی قبل از بازی بودیم میدانستیم که فقط یک شانس برای فرار از این باخت و صعود به فینال لیگ قهرمانان اروپا داریم. ما میدانستیم که سرمربی تیم یورگن کلوپ به ما ایمان دارد، چون به ما این را چندین بار گفته بود.
میدانستیم که تماشاگران نیز به ما ایمان دارند چون میتوانستیم صدای آنها را بشنویم ولی مهم تر از همه این ها ایمانی بود که خودمان به هم و یک دیگر داشتیم. هنگامی که در ابتدای بازی گل اول را به ثمر رساندیم، باور نمیکردم ولی میدانستم که می توانیم در آنفیلد معجزه ای را خلق کنیم. امیدوارم با این شادی پس از گل به هواداران و بازیکنان بارسا توهین نکرده باشیم زیرا بیشتر از احترام کاری از دستمان بر نمی آمد و این شادی و خوشحالی برای آزار آن ها نبود و فقط در مورد خوشحالی ما بود. مایی که خودمان خلق کرده بودیم تا شرایط را تغییر دهیم.
واقعا شرایط آسانی نبود وقتی به این فکر می کردیم که بعد از این گل، مسی می تواند با یک حرکت از جادوی پایش استفاده کند و همه چیز عوض شود. نیمه اول تمام شد و به رختکن رفتیم که سرمربی با صدای بلند به ما روحیه می داد و می گفت:
بچه ها بچه بچه ها حواستان را جمع کنید. شاید ما در حال حاضر بهترین تیم دنیا نباشیم ولی مطمئن باشید با ایمان و توانایی که داریم می توانیم بهترین تیم دنیا را شکست دهیم.
شاید باورتان شود ولی این همان لحظه ای بود که هم من و هم سایر بازیکنان را تکان داد و همه چیز برای ما تغییر کرد. در فوتبال همیشه همه از باور حرف میزدنند ولی شاید کمتر تیم هایی مثل ما واقعا باور داشته باشند یا کار مورد نظرشان را عملی کنند. هر تیمی نمی تواند پس از یک باخت سنگین به صحنه مجددا باز گردد و همه چیز را عوض کند ولی ما به این صورت بودیم و بیشتر این را مدیون سر مربی بودیم. او همه چیز را شروع می کند، آن ها را روی کاغذ می آورد و ما را به زمین مسابقه می فرستد و هواداران نیز در آنفیلد کار خود را به خوبی انجام می دهند.
یادم میآید که هنگام گرم کردن احساس کردم که جو ورزشگاه در حال غلبه کردن بر من است و خدا می داند که آن جو برای بارسلونا در آن موقع چه شکلی بود. بعد از گل اول خوشحالی را می توانستیم در چشمان هواداران ببینیم و واقعا لذت بخش بود. هواداران مجنون شده بودند و هیچ کداممان نه هیچ چیزی می دیدیم و نه هیچ چیزی می شنیدم و انگار یک رویا بود. تنها کاری کردیم دستمان را برای هواداران تکان دادیم انگار که به آن ها گفتیم ما بار دیگر پا به میدان می گذاریم و منتظر باشید. در نیمه دوم نیز وقتی با صحبت های روحیه بخش مربی به میدان رفتیم دیدید که چه اتفاق تاریخی افتاد و آنفیلد غرق در شادی شد. ما توانستیم به بازی برگردیم و این همان اعتقاد و باوری بود که بارها گفتم. چون باور داشتیم توانستیم آن را محقق سازیم.
گل دوم را به ثمر رساندیم و شبیه یک خواب بود. با گل سوم سر از پا نمی شناختیم و گویا هیچ کداممان روی زمین نبودیم و همه چیز مثل یک خواب و رویا به نظر می رسید و حالا همه چیز مساوی بود و ما فرصت داشتیم با حمایت هواداران و روحیه ای که از زدن گل ها به دست آورده بودیم همه چیز را به نفع خود تمام کنیم. باورتان می شود پسری که از سلتیک اخراج شد در نیمه نهایی اروپا چه شرایطی برایش ایجاد شده است؟! گل چهارم را که زدیم فقط هواداران را می دیدم که از فرط خوشحالی سر از پا نمی شناختند. آری ما توانسته بودیم به بازی برگردیم و حتی در آستانه صعود به فینال بودیم. سوت پایان زده شد و نمی توانم از حسی که آن شب تجربه کردیم برایتان بگویم.
معنی واقعی باور، ایمان، اعتقاد و تحقق یک رویا را آن شب متوجه شدیم.
گمان می کنم که در آن شب تاریخ برای ما به پایان رسید. هر کسی که این باشگاه را دوست داشته باشد به یاد می آورد که ما کجا و در چه شرایطی بودیم و بعد از آن کجا قرار گرفتیم و چه اتفاقاتی افتاد. برای من به شخصه اتفاق ویژه ای بود چرا که فراموش نکردم که از کجا به این جایگاه رسیدم.
دوران کودکی پر فراز و نشیب اندرو رابرتسون تا پوشیدن پیراهن لیورپول!
فعلا از آن شب ویژه بگذریم و بگذارید از داستان زندگیام برایتان بگویم. من به همراه پدر، مادر و برادرم در سلتیک اسکاتلند زندگی می کردم و همه افردا خانواده مخصوصا من و برادرم به فوتبال علاقه زیادی داشتیم و برای هر چهار فصل برای تماشای مسابقه بلیط میگرفتیم. هر جایی که میرفتیم پوستر هنریک لارسن افسانه ای را در دست داشتیم. واقعا او یک اسطوره به تمام معنا بود. تیم سلتیک بخشی از زندگی ما بود و من بعد از مدتی در مدرسه فوتبال این تیم ثبت نام کردم. در شروع من واقعا در سطح بالا بازی کردم و پدرم برای هر گل به من دو پوند می داد و فکر میکنم در آن فصل حدود ۷۵ پوند از پدرم پول جایزه گرفتم.
شاید تا اواسط راه به خاطر جمع کردن پولی و به نوعی جایزه پدرم بازی می کردم و یا گل می زدم ولی رفته رفته برایم حالت جدی تری به خود گرفت. در اواسط فصل خودم را در میانه زمین دیدم که در آن مهارت دارم ولی در اواخر فصل به سمت چپ و راست نیز حرکت می کردم. آن ها در پایان فصل یک مدیر فنی جدید را استخدام کردند که در مصاحبه آخر سال به من گفتند که من را در ترکیب تیم نمی خواهند و دیگر به من احتیاجی ندارند.
۱۵ ساله بودم و مربی تیم هم هر کاری کرد نتوانست من را به ترکیب باز گرداند. پس از آن یک سال از میادین دور بودم. سلتیک همیشه حکم خانواده را برایم داشته و دارد و خواهد داشت. همه چیز برایم مثل یک جهنم شده بود که باید از این تیم جدا می شدم.
مادرم وقتی اشک های من را می دید بسیار ناراحت میشد و هر کاری را برای خوشحال کردن من میکرد. غذای مورد علاقه ام را درست می کرد و یا من را به جاهایی می برد که علاقه بسیاری به آن جا داشتم و هر کاری میکرد تا من را خوشحال کند ولی چیزی من را شاد نمیکرد. حتی نمیتوانستم درست غذا بخورم و او می دانست که چه آسیبی به من وارد شده است. درست است که این اتفاق افتاده بود ولی خانواده ام هوای من را داشتند و پشتم بودند و در ادامه به من اجازه دادند تا رویاهایم را دنبال کنم.
یک سال بعد در سال ۲۰۱۰ تصمیم گرفتیم که به باشگاه کویین پارک بروم. یک باشگاه کوچک بود که در گلاسکو اسکاتلند قرار داشت. شرایط و زندگی در آن جا متفاوت بود و من شبی ۶ پوند از آن ها میگرفتم. اکثر کسانی که به آن جا می آمدند در طول روز نیز در جای دیگری کار می کردند و شغلی دیگر نیز داشتند ولی برای من مهم نبود.
من هر کاری را بگید در آن جا انجام دادم. حتی در طول بازی ها در کنار زمین کار می کردم و بعد از آن والدینم به من گفتند که اگر امسال به چیزی که خواستی نرسیدی و جایی در تیم پیدا نکردی بهتر است که دنبال کار دیگری باشی. به همین خاطر من هر روز تلاشم را بیشتر کردم. در هر زمینه ای که فکر کنید کارم را با تلاش انجام می دادم کار واقعی.
در حال حاضر خیلی از مردم از من در خصوص فشارهایی می پرسند که هنگامی که برای تیم لیورپول بازی می کنی چگونه و چقدر فشار ها را تحمل می کنی. راستش را بخواهید بله این هم فشار است و شرایط سخت خودش را دارد ولی فشار هنگامی به من وارد شد که سلتیک من را نخواست و شما فکر میکنید باید هر آن چه که برایش تلاش کردید و رویایش را دارید باید رها کنید. آن زمان ها سخت ترین فشار هایی بود که من تحمل کردم و به عبارتی هیچ راه دیگر و چاره ای جلوی پایم قرار نگرفته بود. به همین خاطر باید صبوری و تحمل می کردم چون انتخاب دیگری نداشتم.
از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳ در کویین پارک بودم ولی اتفاق ویژه ای نیفتاده بود.
در سال ۲۰۱۳ داندی یونایتد به من پیشنهاد داد و من به این تیم ملحق شدم و برایم خوب بود زیرا هر روز در آن جا تمرینات سختی را انجام می دادم بدون آن که به در آمد مالی اش فکر کنم زیرا بهتر شدن همواره هدف من بود و بازی در این تیم به من کمک زیادی کرد. من برای آن ها در ۳۴ مسابقه به میدان رفتم و ۲ گل نیز به ثمر رساندم و در کل فصل خوبی برایم بود زیرا توانستم تجارب زیادی را کسب کنم.
بعد از یک فصل تیم هال سیتی به من پیشنهاداتی را ارائه داد و من به آن جا رفتم و تا سال ۲۰۱۷ برای این تیم بازی کردم. راستش همانند بقیه بازیکنان بسیار جاه طلب بودم و از روزی که سطل آب را در زمین خالی می کردم و محوطه را پاک سازی می کردم فکر نمی کردم حتی در آن موقعیت قرار بگیرم. در آن موقع همسر من باردار بود و هیچ تیمی به هال سیتی درخواست برای خرید من را نداده بود. ما هم همانند هر پدر و مادر دیگری منتظر به دنیا آمدن فرزندمان بودیم تا در خبر غیر منتظره ای شنیدم که باشگاه لیورپول من را می خواهد و در خواست کتبی داده است.
هنگامی که شنیدم آن ها من را میخواهند نمی دانستم که باید چه کاری انجام دهم زیرا باورم نمی شد. حتی در هنگام امضای قرار داد نمیتوانستم به راحتی قرار داد را امضا کنم. مدتی طول کشید تا از شوک بیرون آمدم و تست های پزشکی لیورپول را نیز پشت سر گذاشتم. معاینات پزشکی نیز دو روز طول کشید. آن ها به من رژیم غذایی عجیب و غریبی دادند و کادر پزشکی طی چندین روز باید مطمئن می شد که بدن من روی فرم است و آمادگی روی فرم ماندن را نیز دارد. بعد از آن آزمایس اسید لاکتیک معده را از من گرفتند و نمی دانم چرا من معده ام به هم ریخته بود و شرایط خوبی نداشتم ولی کاری از دستم بر نمی آمد.می دانستم اوضاع در حال خراب شدن است پس شروع به تمرین و دویدن کردم و پس از مدتی در زمین حالم بد شد و استفراغ کردم. در روی این زمین مقدس. این جا جایی است که همه بازیکنان افسانه ای لیورپول آموزش دیدهاند. من در حال حاضر این جا هستم، یک پسر کوچک از گلاسکو که جلوی دفتر پزشکی لیورپول قرار داشت و آن اتفاق برایش افتاده بود. همش به این فکر می کردم که پیش خود فکر نکنند که همان دفعه اول که این اتفاق افتاد پس اوضاع بعدا برایش بدتر می شود و در تست پزشکی رد شوم.
روز بعد من مدیر را دیدم و صدای خنده او را از یک کیلومتری می شنیدم. او به وضوح در مورد امتحان من شنیده بود و غش غش می خندید. من را نگاه می کرد و به طرف من می آمد و شکمش را می مالید و به من اشاره میکرد و بعد می خندید. کارکنان دیگری که پشت سرش ایستاده بودند همگی میخندیدند. بعد از این که به من رسید با من خوش و بشی کرد و به سفتی بغلم کرد و من در آن موقع خیالم راحت شد زیرا خیلی برای آن موضوع نگران بودم.
در هفته اولی که در آن جا بودم تمام اعضای تیم به من خوش آمد گفتند، اما صادقانه بگویم زمان زیادی طول کشید تا به این نتیجه رسیدم که من نیز بازیکن لیورپول هستم. پیراهن قرمزم را هر جایی که می رفتیم می پوشیدم و حتی در خانه با آن میچرخیدم ولی نمی تواستم باور کنم که بازیکن لیورپول یا شبیه آن ها هستم. چند ماه با آن ها بودم و برای به دست آوردن جایگاهم به سختی تلاش می کردم زیرا لیورپول سیستم سخت و پیچیده ای داشت.
همواره سعی می کردم که چیزهای جدیدی را یاد بگیرم تا نظر مربی ام را جلب کنم و متوجه شوم که مربی چه انتظاری را از بازیکنان در پست من دارد. هنگامی که برای یک بازی نامم را در لیست نمی دیدم شبیه کسی می شدم که از ارتفاعی در حال سقوط کردن است. اما تمام تجربیاتی که من در زندگی که آموختم و سختی هایی که بعد از جدایی از سلتیک و ملحق شدن به سیتی پارک به من وارد شد باعث شد تا صبور باشم و صبوری را نیز یاد بگیرم.
بنابر این من هر روز که به زمین تمرین می رفتم سخت تر از روز قبل تلاش می کردم تا شاید بتوانم نظر سرمربی را جلب کنم و او من را ببیند. روز ها تلاش و سختی های زیادی را متحمل شدم حتی از بازیکنان دیگر نیز بیشتر کوشش می کردم تا اینکه یک روز سرمربی من را دید. حتی فکر می کنم او منتظر آن لحظه بود که من را ببیند تا همانند یک بازیکن لیورپول اعتماد به نفس کافی را پیدا کنم. او مرا در لیست قرار دارد و من برای بازی بسیار آماده بودم و آرزویم محقق شده بود و بعد از آن پسری که با شبی ۶ پوند در کویین پارک بازی می کرد حالا در لیگ جزیره و برای لیورپول یکی از پر افتخار ترین تیم های دنیا به میدان میرفت. حتی خوابش را هم نمی دیدم که در لیگ قهرمانان اروپا بازی کنم. باید این را بگویم که کسانی که من را حمایت کردند فوق العاده بودند و باعث شدند من به جایگاه فعلی ام دست پیدا کنم.
بعد از این که داستان زندگی ام تا ملحق شدنم به تیم لیورپول و چگونگی رسیدن به رویاهایم را خواندید دوباره به بازی با بارسلونا بر می گردم. قبل از این که در آنفیلد بازی کنیم شبی را به یاد دارم که از اسپانیا بر گشتیم و سکوت وحشتناکی در راهرو و رختکن حاکم بود و روحیه خوبی نیز نداشتیم.
آن شب بسیار سخت بود و من فکر نمی کنم هیچ یک از شما آن را تجربه کرده باشید. صدای سوت پایان را نیز در خاطر داشتیم هنگامی که ۳ بر ۰ مغلوب بارسلونا شدیم. ۴ صبح بود که رسیدیم. مربی همه مان را در آغوش گرفت و به ما گفت که چقدر به شما افتخار می کنم و قول میدهم در بازی برگشت همه چیز عوض می شود و شما به بازی بر میگردید. حق با او بود و ما برگشتیم.
پس از یک فصل پر فراز و نشیبی که گذراندیم نباید این موقعیت را نیز از دست می دادیم. ولی من قدم به عقب برداشتن را می شناختم. هنگامی که با امید به سلتیک رفتم و بعد از آن بود که یک قدم به عقب برداشتم یعنی آن مرا نخواستند و مجبور شدم به کویین پارک بروم و تا بعد از ملحق شدن به هالی سیتی بالاخره تلاش هایم نتیجه داد و با لیورپول قرار دادم را امضا کردم. آری من به عقب گام برداشتن را می شناختم و میترسیدم که بخواهیم بازی با بارسلونا را نیز از دست بدهیم. خوشحال بودیم که یک فرصت دیگر برای جبران داشتیم. حرف های سرمربی به ما روحیه می داد و باعث شد با انگیزه به میدان برویم. با ایمان به این که ما می توانیم به بازی برگردیم.
هواداران نیز پشتیبانمان بودند همان هایی که در لحظه های سخت نیز دست از حمایت از ما نکشیدند تا ما بتوانیم در آنفیلد با یک کامبک فوق العاده به بازی برگردیم و به فینال صعود کنیم و در نهایت قهرمان لیگ قهرمانان اروپا نیز شویم.
در پایان این را به شما بگویم که سرنوشت در دستان ماست و در حال حاضر در تیم لیورپول همگی این را به خوبی می دانیم و این را به اطمینان به شما بگویم که اگر در یک چیز این تیم و بازیکنانش مطمئن باشم این است که هیچ وقت از تلاش دست نخواهیم کشید تا آرزوی هواداران را محقق سازیم.
و در آخر باید بگویم اگر با تلاش به هدف مورد نظرتان دست پیدا کردید این داستان شبیه یک افسانه نیست، بلکه این موضوع را نشان میدهد که شما سزاوار به دست آوردن آن هستید.